سام فرزانه؛آقای خسرو سینایی از فیلمسازانی است که نامش همواره با احترام آورده می شود. دیر به دیر فیلم داستانی بلند می سازد اما زمانی که این کار را انجام می دهد همه در برنامه های روزانه خود یادداشت می کنند که بروند و فیلم او را تماشا کنند. آخرین کار سینمایی و بلند او عروس آتش بود که چند سال پیش از سوی مخاطبان جشنواره فیلم فجر به عنوان اثر برگزیده شناخته شد. امسال نیز آقای سینایی فیلمی در جشنواره فجر دارد. اما این بار او از محیط های جنگی سر درآورده و هنر و ادبیات که از دغدغه های همیشگی او در کار فیلمسازی بوده در این اثر جایی ندارد. داستان فیلم درباره برخورد میان آدم های عادی با سربازان عراقی در جریان جنگ است. این گفت و گو پیش از شروع جشنواره فیلم فجر و در زمانی انجام شده که هیچ نسخه یی از فیلم در خانه کارگردان پیدا نمی شد و جریان صحبت های ما به سمتی دیگر رفت که خب می توانید آن را بخوانید.
آیا واقعیت دارد که کلوپی از سینما گران هست که درباره جنگ فیلم می سازند و ورود به این کلوپ امکان پذیر نیست؟
بی خبرم. من فکر می کنم همان طور که به نظرم وجود کلوپی برای فیلمسازان جنگی ضروری نیست، همان طور هم می توان گفت که کلوپی برای آنها هم که جنگی نمی سازند، ضرورت ندارد. در اینکه در دوره یی از تاریخ این مملکت جنگی در این مملکت روی داده است، کسی حرفی ندارد و کسی هم تردیدی ندارد که این دوره از تاریخ ما تاثیر مهمی بر زندگی ما داشته است. مساله نگاه است و اینکه چطور به این رویداد نگاه شده است.
البته سوالی که در این میان مطرح می کنند این است که این رویداد چقدر در نظر فیلمساز آشناست. آیا فیلمسازی که به سراغ جنگ رفته، جنگ را می شناسد؟
اگر شما بخواهید از موقعیت جنگ برای گفتن حرفی کلی استفاده کنید، آیا نیازی به بودن در محیط جنگ هست؟ اگر جنگ ایران و عراق را بهانه یی برای گفتن حرفی کلی درباره جنگ بدانیم که دیگر نیازی نیست ما حتماً در صحنه جنگ حضور داشته باشیم. اگر ما می خواستیم درباره جنگی خاص صحبت کنیم و تنها به وقایع آن بپردازیم، برای ما دیگر موضوع تازه یی نبود و باید کسی می آمد که حرف تازه یی درباره آن جنگ بزند. اما من آمدم و این جنگ را بهانه یی کردم برای آنکه درباره کل مفهوم جنگ در همه زمان ها حرفی زده باشم. زمانی که موقعیت ساخته شدن این فیلم برای من فراهم شد، من فکر کردم که آیا حالا این نگاه و قصه هنوز تازه هست یا نه و به همین دلیل هم فیلم ساخته شد.
مگر قصه این فیلم مربوط به چند سال پیش است؟
«مثل یک قصه» به سال 61 بر می گردد که قصه آن نوشته شد و از آن زمان تا دو سال پیش پرونده آن بسته بود. از حدود دو - سه سال پیش بود که دوباره پرونده آن به جریان گذاشته شد.
چطور شد که در همه این بیست و چهار سال این داستان را فیلم نکردید؟
آدم یکی دو سال اولش را دنبال موضوع می دود و بعد که نمی شود سراغ موضوع دیگری می رود. دلیل اینکه همان سال ها این داستان ساخته نشد برای این بود که تشخیص دادند در بحبوحه آغاز جنگ این کار درست نیست. بحث من این بود که حتی در زمان جنگ می توان رفتار انسانی داشت و خارج از میدان جنگ می توان رفتار انسانی داشت و این حرف انسانی را همیشه می توان زد.
فکر نمی کنید همین که این فیلم را آن زمان نمی شد ساخت، دلیلی بر ویژه بودن حوزه سینمای جنگ است؟
من به این موضوع فکر نمی کنم. من همیشه از این کلوپ ها بدم می آمده و از این نوع نگاه هم بدم می آید. من فکر می کنم که ما یک ملتیم و فاجعه ما این است که در زمان های مختلف روبه روی هم جبهه گرفته ایم و این جبهه گیری ها باعث شده که این کلوپ های مختلف نتوانند همدیگر را بشناسند. یادم می آید بیست سال پیش با یکی از فیلمسازان دفاع مقدس آشنا شدیم و به من گفت که ایراد کار این است که شماها فکر می کنید ما همیشه یک نارنجک به دستمان داریم و یک مسلسل در دست دیگرمان. ما هم فکر می کنیم که شماها یک پیپ در جیبتان هست و دارید کاپوچینو می خورید. این طور نیست. اگر افراد یک ملت بلوغ کافی داشته باشند، به نکته یی پی می برند و آن اینکه به آنچه صلاح این مملکت است پایبند باشند و نگذارند که این دسته بندی ها و جبهه گیری ها انرژی آنها را تلف کند. ما مدام انرژی هم را تلف می کنیم. هیچکس نمی تواند مدعی باشد که جنگی که هشت سال به طول انجامید بی اهمیت بوده است و عده یی برای اینکه وارد مساله جنگ و به اصطلاح این کلوپ نشوند به کوچکترین دعوا و مساله خانوادگی می پردازند اما از مهم ترین اتفاقی که بر این مملکت افتاده حرفی نمی زنند. آن روزی که در سال 61 یکی از مسوولان از من پرسید آیا من می خواهم به جنگ بی تفاوت باشم یا نه. به او گفتم که من بی تفاوت نیستم اما نمی خواهم فیلمی را شروع کنم که در میانه راه از دست من گرفته شود و ببینم که فیلم دیگری از آب در آمده است که اصلاً ربطی به نگاه من ندارد و گفتم که اگر شما نگاه من را بپذیرید حاضرم این فیلم را بسازم. بر همین اساس بود که داستان «کویر و خون» آن زمان نوشته شد.
دقیقاًبه شما چه جوابی دادند که باعث شد این فیلم ساخته نشود؟
گفتند نگاه تو ایرادی ندارد اما در حال حاضر صلاح نیست که این فیلم ساخته شود و خب بعد از سال ها که گذشت...
... صلاح شد؟
صلاح شد، که نه. گفتند دیگر مشکلی نیست.
در زمان جنگ معمولاً فشاری که روی آدم ها هست و اینکه مدام در گیر و دار اخبار هستند آنها را از موضوع های انسان دوستانه یی که مانندش را شما در این فیلم ساخته اید دور می کند. چطور شد که شما در آن سال ها به ایده نوشتن این داستان رسیدید؟
به هر حال وقتی آدم با نوشتن سروکار دارد، می تواند تصمیم بگیرد و درباره موضوعی قصه بنویسد. من اصلاً کارم را با نوشتن آغاز کردم. در زمان نوشتن هم با ذهنیاتش سروکار دارد. مساله این است که من این نوع برخورد با موضوع را که می گوید من تو را می کشم چون از تو پر زورتر هستم و من بهتر از تو هستم چون تو دشمن من هستی، دوست ندارم. به نظرم این نگاه مسخره است. فکر می کنم آدم ها همه خصلت های خوبی و بدی را همراه هم دارند و این شرایط است که باعث می شود آدم ها هر کدام از این خصلت ها را بروز بدهند. شرایط جنگ شرایطی است که شخصیت آدم ها را در ابعاد خودش نشان می دهد. آنکه آمادگی خباثت دارد، در شرایط جنگ آن نهاد خبیثش را بیشتر بروز می دهد و آنکه ندارد در شرایط جنگ هم انسانی عمل می کند.
شما مشهور هستید که برای ساختن کارهای داستانی نیز، تحقیق می کنید. آیا برای نوشتن فیلمنامه این کار هم تحقیق انجام دادید؟
نه. اصلاً. این فیلم کاملاً تخیلی است و هیچ نوع سندیت تاریخی در آن وجود ندارد. فقط یک واقعه تاریخی بهانه یی است برای شکل گرفتن این قصه. برای همین هم اسم کار را گذاشتم؛ «مثل یک قصه». حتی در مورد مکان های جغرافیایی هم من اصلاً پایبند این نبودم که حتماً در گوشه یی از ایران که جنگ اتفاق افتاده من هم بروم فیلمم را بسازم.
برای شما سخت نبود که محیط فیلمسازی خود را به سمت یک اثر جنگی عوض کنید؟
ببینید، آدمی که فیلمساز است، درباره هر موضوعی تمرکز های ذهنی خود را دارد. البته قبول دارم که این فیلم هیچ ربطی به عروس آتش ندارد و عروس آتش هم ربطی به کوچه پاییز ندارد و...
به هرحال در اینکه شما در همه فیلم هایتان به نوعی با ادبیات و هنر نزدیکی داشتید، روندی در کارهای شما هست که نمی توان گفت در این کار هم شما همان خط را دنبال کرده اید.
شکی در این نیست. اما در نهایت این ذهنیت فرد است که بر کار غالب است و در هر شیوه یی از فیلمسازی این ذهنیت حضور دارد و البته فرم خاص آن اثر را هم انتخاب می کند. من شخصاً فکر می کنم که راه های مختلفی برای کار هنر هست. برخی از هنرمندان راهی را پیدا می کنند و همیشه همان راه را می روند اما من عقیده دارم که هر کاری فرم و ظرف خاص خود را می طلبد. اما به هر حال آن ایده کلی فیلمساز را نمی توان نادیده گرفت که در بیشتر کارهایش دیده می شود.
مانند استفاده از بازیگران ناآشنا...
هستند کسانی که با علاقه با بازیگران تئاتر کار می کنند. من به دلایل مختلف این کار را نمی کنم. برای اینکه سال ها قبل من با افراد غیر حرفه یی کار می کردم به دلیل اینکه نمی خواستم از چهره های شناخته شده استفاده کنم و دیگر اینکه صحنه هایی که جلوی چشم من شکل می گیرد، کمتر جلوه های بازیگرانه دارد. من به ساختار کلی کار فکر می کنم اگر نیازی باشد که از بازیگر حرفه یی استفاده کنم این کار را انجام می دهم.
و بازی این نابازیگران مورد قبول شما هست؟
بله. حتی کسانی که در لابراتوار بودند نیز می گفتند که باورشان نمی شود اینها نابازیگر باشند. من ترجیح می دهم که به جای چهره آشنا از چهره مناسب استفاده کنم.
بازیگردان هم نداشتید.
این بحث بازیگردان هم اخیراً در سینمای ایران مد شده است. کارگردان باید بلد باشد که با بازیگر کار کند.
شما را خیلی متهم می کنند که از عوامل حرفه یی استفاده نمی کنید؟
بله. اما این که مساله یی نیست. این را هم بگویم که من عوامل حرفه یی را کسانی نمی دانم که سر این فیلم کار می کنند و بعد سر دو فیلم دیگر هم کار می کنند. ما متاسفانه در سینمایمان این مشکل را داریم که بازیگری صبح در این فیلم بازی می کند و عصر در فیلم دیگری. این به کیفیت و کلیت فیلم لطمه می زند.
به نظر شما بازیگر یا مثلاً صدابردار هم باید مانند کارگردان تمرکز روی یک موضوع داشته باشند؟
بله. کتابی چندی پیش منتشر شد از بیلی وایلدر. او صحنه یی را در آن فیلم مطرح می کند که من خیلی دوست دارم. می گوید که چارلز لاتون بازیگر معروف آن زمان در یکی از فیلم های وایلدر بازی داشته و وایلدر می گوید که روزی نمی دانسته چطور صحنه فردا را کارگردانی کند. به لاتون می گوید و او همان جا سه جور آن صحنه را بازی می کند و همان زمان وایلدر می گوید که خیالش از بابت این قضیه راحت شده که فردا کارشان راه می افتد. فردای آن روز قبل از رفتن سر صحنه لاتون برای وایلدر پنج مدل دیگر آن صحنه را بازی می کند. این یعنی اینکه ذهن آن بازیگر درگیر آن پروژه است. نه فقط بازیگر، بلکه فیلمبردار و صدابردار و بقیه هم باید همین طور باشند. فیلم مال همه عوامل فیلم است. سوال من این است که چطور بازیگر یا فیلمبرداری که در دو فیلم کار می کند می تواند روی یکی از این فیلم ها تمرکز داشته باشد. بازیگری که من بخواهم به او بگویم چه کار بکند که دیگر به درد من نمی خورد. همان نابازیگر هم این کار را می کند. من جوان که بودم فیلمبرداری هم می کردم. بلدم فیلمبرداری کنم اما من دنبال این هستم که فیلمبرداری بیاید و بگوید که بیا و این صحنه را این طور نور بده و این طور فیلمبرداری کن.
نداریم؟
چرا. اما ما فراموش کردیم که سینما در ذهن آدم ها است که شکل می گیرد نه در دستگاه هایشان.
به هر حال در سینمای ما همه عوامل با هم رشد کرده اند. یعنی کارگردان ها هم به اندازه بقیه عوامل رشد کرده اند. شما ایرادی به این طرف نمی بینید؟
همین طور است. ما کارگردان هایی هم داریم که چهار تا فیلم را با هم قرارداد می بندند. این ایراد سیستم سینمای ایران است. سینمای ما متاسفانه متکی به فرد است. حالا شما می گویید که کارگردان ما هم در کنار بقیه رشد می کند. بله همین طور است اما گاهی در سینمای ما کارگردانی هست که استعداد دارد و کار را خودش پیش می برد. بهترین نمونه حرف من فوتبال است. فوتبال ما با دو سه تا بازیگر خوب رشد می کند و آنها که می روند همه چیز تمام می شود. سینما و فوتبال کار جمعی است و با سیستم خوب کارش درست می شود.
من الان لیست همکاران شما را در فیلم جدیدتان دارم. به غیر از آقای پورصمدی هیچ کس شناخته شده نیست و نام شما چهار بار تکرار شده است.
اشتباه نکنید. آقای حمید فرخ نژاد را پیش از فیلم عروس آتش چه کسی می شناخت. آدم با استعدادی بود که بعد از آن فیلم دیده شد و حالا همه دوست دارند که با او کار کنند. آقای مهدی احمدی هم همینطور. ما از این استعدادها زیاد داریم. حالا ما همه این استعدادها را نادیده بگیریم برای اینکه فیلم باید بفروشد.
صحبت من درباره مشارکت دادن آدم های شناخته شده و ناشناس است. شما حتی تدوین و ساخت موسیقی را هم خودتان انجام داده اید.
من در زمان فیلمنامه نوشتن آن قدر دکوپاژم دقیق است که خیلی راحت تصاویر، فیلم می شوند. اتفاقاً در این فیلم آقای مجید شتی همکاری خیلی خوبی با من داشتند و ایده می دادند و تبادل فکری با من داشتند. برای همین هم اسم ایشان را به عنوان تدوین گر در فیلم گذاشتم. من اصلاً اصراری ندارم که جز نوشتن و کارگردانی کاری انجام دهم. درباره موسیقی هم آرزو می کنم که با آهنگسازی همراه شوم که بتوانم همه مسوولیت آهنگسازی را به او بدهم و او بتواند ایده های خود را به ایده های من نزدیک کند. من پیش از اینکه آقای چکناواریان از ایران برود، با او همکاری می کردم. بعد از رفتن ایشان دیدم اگر خودم این کار را انجام دهم شاید کار را بعضی جاها دوست نداشته باشم اما از لحاظ حسی می دانم که اشتباه نمی روم. آهنگسازانی هم بودند که من با آنها کار کردم اما در نهایت دیدم که آنها حسی را گرفته اند و من حس دیگری را گرفتم و جلو رفتم.
وسواسی نشدید؟
تا حدی از وسواس ضروری است. من به دوستان جوانم گفتم که هر فیلمی که می سازید فکر کنید که اولین فیلم شما هست. با همان حساسیت کارهای بعدی خود را هم بسازید. می دانم از یک مرحله یی به بعد این حساسیت ها بیماری است و امیدوارم که بیمار نشده باشم.